یک:بوسیدن دستان عشق؛ رسم قدیم نیست ....!
درحال حاضر اما؛ عشق قدیم هست!....
دو:
می آمدم
و تو ...
باور
این بودی که" نیامدنی هست"!
و دیگران ؛ مرا ؛ در عریانی باورم
با " بابا طاهر"
بدرقه می کردند!
این چه دردی ست که
" همه می دانند " و از دانستنش ؛ دوری می کنند!
و من می دانم که نمی دانمش!
سه:
بوی پای تورا؛ پای "گل رز "...
ریختم!
آن جا که باغچه آخرین جائی بود که ؛ آمدی ...
و کفش هایت !
احساس مرا ؛ له کرد!
رزقرمز ؛ سیاه و صورتی ؛ روئید ...
و بازهم ؛ توانستم که ...در جا به جائی طبیعی حس ها
&n بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 181 تاريخ : چهارشنبه 11 خرداد 1401 ساعت: 7:50